Skip to content

تیر 5, 1401

photo_2020-09-29_11-48-3700

« شـیریـن تر از شـیریـن »

وجود ما انسانها تشکیل شده از جسم و روح که روح یک بسته و قوه الهی است«وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي –حجر29 -ص 72» که هرگز بدون جسم و کالبد کارآیی ندارد لذا وقتی مرگ فرا می ‌رسد این دو از هم جدا می ‌شوند و جسم تبدیل به خاک می‌ گرددد. پس تکلیف ما در برزخ و قیامت چیست آیا هیچ کاری از ما برنمی ‌آید؟ طبق فرمایش آیت ‌الله جوادی آملی(حفظه ‌الله) خداوند متعال از ابتدای سن تکلیف هر انسانی یک کالبد مخفی از اعتقادات و اعمال پایه‌ گذاری می ‌کند که با فرا رسیدن مرگ کامل می ‌شود و با همراهی و انسجام با روح وارد عالم دیگر می ‌شود. زشتی و زیبایی این کالبد بستگی به نوع اعمال و اعتقادات فرد دارد و وااسفا اگر زشت باشد آبرو برای انسان نمی‌ گذارد و فرد انگشت نما و رسوا می‌ شود. پس حواسمان را باید جمع کنیم. و اما یک سوال، ما که معصوم نیستیم و بالاخره گناهانی از ما سرزده و دوست هم نداریم کوچکترین زشتی در چهره و کالبد ما باشد پس چه کنیم؟ اینجاست که رسول اکرم اسلام (ص) یک راهکار بسیار مفید نشان داده و فرموده‌ اند من که پیامبرهستم روزی هفتاد بار استغفار می‌کنم. پیامبر(ص) معصوم است پس مشخص می ‌شود که این فرمایش برای ما انسانها یک درس است. اگر موفق به این کار شدیم و از گناهان کناره‌گیری کردیم که چه خوب اما اگر به هر دلیل دوباره شیطان زده شدیم و گناه کردیم حتی اگر یک روز از عمر ما باقی مانده باشد و از سر اخلاص استغفار کنیم امید است که خداوند بخشنده مهربان از ما بپذیرد. اما یک مشکل هنوز وجود دارد آن هم این که بخشش‌ ها عموما در حیطه حق ‌الله است و باید حق ‌الناس را هم ادا کنیم وگرنه دوباره گیر می ‌افتیم. خوب اگر به هر دلیل نتوانستیم حق ‌الناسها را ادا کنیم آیا باز خداوند ما را با آن کالبد زشت رسوا می‌ کند؟ نه! اول این که تا جایی که مصلحت باشد حق ‌الناس ما را ادا و طرف مقابل را راضی می‌ کند و اگر مصلحت نبود به فرمایش آیت‌ الله جوادی ما در صحنه برزخ به حالت خواب در می‌ آییم تا براساس شایستگی، باب شفاعت برای ما باز شود که بزرگترین شفیع خود خداوند متعال است. سپس حضرت رسول اکرم(ص) ومعصومین علیهم صلوات ‌الله و شهدا و صلحاء می ‌باشند اما شیرین‌ تر از شیرین زمانی است که بضعة ‌الرسول، فاطمه ی بتول، ام ‌الائمه، زهرای مرضیه سلام ‌الله تعالی علیها بخواهد شفاعت فرماید که خداوند فرمود ای زهرا! آنقدر به تو ببخشم که راضی شوی و ما نمی‌دانیم این رضایت تا کجاست و این را رسول خدا(ص) می‌ فهمید که کوثر و خیر کثیر یعنی چه! چون وقتی زهرا بر او وارد می‌شد : 1- بلند می ‌شد 2- می‌ دوید «قام الیها»3- می‌ خندید 4- بغل وا می ‌کرد 5- می ‌بوسید 6- می‌ بویید 7- به جای خودش می ‌نشاند. و این همان هفت آسمان عشق است. « بر اساس لطائف و اشارات جلد 25 تسنیم- طبقات وجودی انسان»

« سه نعمت بزرگ »

در جهان آفرینش سه چیز است که بسیار خطرناک و منفور است اما همین سه مورد برای انسانهای مسلمان مؤمن جزو نعمتهای بسیار بزرگ است که عبارتند از جهنم، شیطان و گناه….اما نعمت بودن جهنم برای مؤمن از این جهت است که با ایجاد رعب و وحشت، او را به راه راست و سعادت ابدی سوق می‌دهد و به قول آیت‌الله جوادی آملی حفظه‌الله بسیاری از مؤمنان در قیامت در و دیوار جهنم را می‌بوسند که اگر ترس از تو نبود به طور قطع و یقین ما به سعادت نمی‌رسیدیم. از طرفی خدای متعال در قیامت تمام بدکاران را در جهنم محبوس می‌کند و مؤمنان از شر مزاحمت‌های آنان در امنیت کامل قرار می‌گیرند و این خود از بزرگترین نعمت‌هاست که در قیامت اتفاق می‌افتد.اما شیطان نیز از بزرگترین نعمتهای الهی است چون اگر شیطان نبود و وسوسه نمی‌کرد و مؤمن مقاومت نمی‌کرد هرگز قوی‌الاراده نمی‌شد و مدارج را طی نکرده و به بهشت راه پیدا نمی‌کرد. پس اگر شیطان و وسوسه‌هایش نبود کسی وارد بهشت نمی‌شد چون بهشت مأمن انسانهای آزموده و قوی‌الاراده است. از طرفی به فرمایش آیت‌الله جوادی حفظه‌الله شیطان «کلب مُعَلَّم است یعنی مأموریت دارد جلو بهشت بایستد و همه را امتحان کند تا هرکس لیاقت ندارد به بهشت وارد نشود.اما گناه نیز فی‌الجمله نه بالجمله برای مؤمن نعمت است چون با انجام هرگناهی توبه می‌کند و به یاد خدا می‌افتد و توسل پیدا می‌کند و مدام با او در ارتباط است که اگر انسان معمولی رجوع به خدا نداشته باشد بعد از مدتی ممکن است دچار غرور شود که من گناهی ندارم چرا استغاثه نمایم و این همان کاری است که ابلیس را به خاطر عبادتهای چند صدساله به بدبختی و خواری کشاند. در روایت آمده که اگر کسی در طول عمر با شیطان در حال مبارزه باشد و گاهی پیروز و گاهی شکست بخورد در آخرین شکست، شهید از دنیا می‌رود. جهت تبیین این مطلب باید به آیات 32 تا 34 سوره مبارکه فاطر رجوع کنیم که می‌فرماید: « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ 32 جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤًا وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ 33 وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ34» ما برای سه گروه از مؤمنان برگزیده خودمان این کتاب را به ارث گذاشتیم که عبارتند از : 1- کسانی که بر اثر گناه دچار لغزش شده و به خودشان ظلم می‌کنند .2- کسانی که میانه روهستند و کم و بیش از معارف کتاب بهره می‌برند.3- کسانی که به اذن الهی پیشگامان امت هستند و از همه معارف کتاب آگاهی دارند. در دو آیه بعد نعمتهایی که شامل این سه گروه می‌شود را نام می‌برد که آیت‌الله جوادی حفظه‌الله در تفسیر این آیات شریفه این نعمت‌ها را شرح داده‌اند و سپس در صفحه 356 تفسیر وزین تسنیم جلد67 در خصوص مؤمنان گناهکار چنین می‌فرمایند: «مؤیّد مسلمان موحّد بودن « ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ» این است که خدای سبحان آنان را نیز از امتیازاتی که در این آیه و آیات پسین آمده، بهره‌مند می‌داند: 1- وارث کتاب الهی‌اند. 2- مصطفای خدای سبحان‌اند. 3- «فضل کبیر» شامل حال آنها می‌شود. 4- وارد «جَنَّاتُ عَدْنٍ» می‌شوند. 5- از زیورهای بهشتی و لباسهای حریر و دیگر نعمت‌های بهشتی بهره‌مندند. 6- از کسانی هستند که هنگام ورود به بهشت می‌گویند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ» و در مقابلِ کسانی هستند که خدای سبحان کتاب خود را به آنان عطا کرد؛ ولی از آن رویگردان شدند: «نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ (101بقره)» در نتیجه از صفوت و فضل الهی برخوردار نیستند.مراد از «وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ» افراد معتدل و میانه رو هستند که در راه هدایت گام می‌نهند و به تعبیر روایات « یحوم حوم قلبه» بر محور قلب خود حرکت می‌کنند و مشکل خود را حل می‌کنند و مراد از «سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ» پیشگامان هستند که بر محور اراده خدای سبحان حرکت می‌کنند، چنان که در روایات آمده است :«یحوم حوم ربه – عزوجل-»در پایان به این مطلب عرشی باید توجه کرد که در انتهای آیه 34 آمده «إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ» همان خدایی که این الطاف را به ما یعنی سه گروه خصوصا گروه گناهکار داده اول بخشایش عنایت کرده و سپس تشکر نموده و این چه خدایی است که ما را از «لا شی» آفرید و پس از آلوده شدن به گناه ما را بخشید و بعد به خاطر توبه و روی آوردن به ذات مقدسش تشکر کرد « مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ»

دوبـاره احـسـاس تکـلیـف، قلقـلکـم مـی دهـد!

حتما به خاطر می آوری که این کلمه برادر از چه زمانی بین بچه ها رایج شد؟ بگذار کمی به عقب برگردیم. قبل از انقلاب که مدام در پی ردو بدل کردن کتابهای دکتر شریعتی بودیم. مسئولیت شیعه بودن کم کم احساس تکلیف را در ما شکل می بخشید.مدام در فکر این بودیم که بچه های مخفی کار را شناسایی کنیم و با آنها گرم کار شویم و تکلیفمان را انجام بدهیم. تا اینکه روزی فریادها همگانی شد. احساس تکلیف هم در ما رشد کرده بود و آرام و قرار را از ما گرفته بود. از این تجمع به آن تظاهرات از این ده به آن شهر و از این خطر به آن سفر و بالاخره انقلاب پیروز شد و همان احساس تکلیف شب و روزمان را به هم گره زد. از اذان صبح در ارگانها و نهادهای تازه شکل گرفته تا اذان مغرب , تازه شبها مشغول درو کردن غلات مردم می شدیم و یا در جلسات شرکت می کردیم و تا چشم باز کردیم بار مسئولیت همان نهادها روی روشمان افتاد و در همین اثنا وقوع جنگ ,جبهه دیگری به رویمان باز کرد و آن را نیز به دوش کشیدیم و ….

از همان جاها بود که این کلمه برادر شکل گرفت و به دهان بچه ها افتاد و همان احساس تکلیف می گفت همه باید فدای هم شویم. چون همه فدایی اسلام هستیم. احساس تکلیف روز به روز قوی تر و بزرگتر می شد تا جایی که خانه ,زندگی, ,مال ومنال و خلاصه همه چیزمان شد همان احساس تکلیف. دیگر نه ترکش نه گلوله نه گرسنگی نه تشنگی نه استکبار جهانی و نه هیچ چیز دیگر جلو دارمان نبود. زیرا احساس تکلیف جلوداری می کرد و می تازید. تا اینکه کم کم سر کله از ما بهتران پیدا شد و همان احساس تکلیف به ما می گفت اگر از ما بهتران از ما بهتر ند باید برایشان جا باز کنیم و الحق و الانصاف آنها هم نامردی نکردند و دایما در گوش ما خواندند که ما بهتر از شما فکر می کنیم. مدیریتمان بهتر است. شعور سیاسی مان بالاتر است و هزار جور صغری و کبری منطقی و غیرمنطقی که بله شما کمی هم به فکر زن و بچه باشید و مسئولیتهارا به ما بسپارید.

و خلاصه چشممان را بستیم و باز کریم دیدیم جنگ روبه اتمام است و احساس تکلیف هم در وجودمان کمی ضعیف شده و دیگر آنقدر بزرگ نبود که تمام وجودمان را پر کند و آرام و قرار را ازمان بگیرد. دیگر دوست نداشتیم مسئولیتی بپذیریم چرا که از ما بهتران هستند که بهتر از ما می فهمند و بهتر از ما کار می کنند و باید میدان دار باشند و البته این توجیه ها ادامه همان احساس تکلیف بود. بالاخره جنگ تمام شد و این احساس تکلیف روز بروز ضعیف تر و ضعیف تر شد. تا اینکه روزی آمد که دیدیم سرمان در لاک خودمان است و باقی قضایا……

البته گاه گاهی از روی غضب حرفی می زدیم که البته نشات گرفته از همان احساس تکلیف لاغر و مردنی بود. این حس که ما همرزم شهداییم و آنها دستمان را می گیرند و به باغ بهشت می برند لالایی خوبی بود. مدتی خودمان را با شهدا سرگرم کردیم. هر روز زیارت آنها و نوشتن مقاله و قصه در این روزنامه و آن مجله ,گرچه همین هم داشت از دست می رفت وخدایی اش جو غالب فکرمان نان بود. فکر زندگی مرفه ترو حقوق بیشتر ,آزارمان می داد. دیگر مثل آن موقع ها نبود که اگر احساس می کردیم از حقوقمان کم تر کار کرده ایم مقداری از آن را به بیت المال برگردانیم و واقعا این کار را می کردیم. دیگر این چیزها افسانه شده بود و بعضی ها خنده شان می گرفت. کمک به فقرا, واریز برای طرح فلان و فلان و کار مجانی صرفا برای رضای خدا و ذخیره آخرت ؟ !! از ما بهتران هم که پس دنده لج افتاده بودند ویا نه مارا ازیاد برده بودند ……..

که ناگهان شنیدیم صدای کسی که از انفاس خوشش بوی کسی می آید و ما رابه یاد افسانه ها می اندازد. به خودمان گفتیم حتما شهدا آمده اند و به راستی که شهدا زنده اند. صدایی می گفت:” باید همه فدای هم شویم” و این همان حرفهای افسانه ای بود. بدنمان لرزید.این لرزش, همان احساس تکلیف بود. تصویر انقلاب, جنگ ,شهدا و حتی تصویر همان احساس تکلیف, به سرعت جلوی چشممان رژه رفتند. دوباره برادری از جنس همان برادران….

برادر سلیمانی نمی دانم اگر یک روز من و تو رودر روی هم قرار بگیریم می توانم مستقیم به چشمان تو نگاه کنم؟ و آیا هنوز بین من تو وجه اشتراکی مانده است؟

و اکنون دوباره همان احساس تکلیف قلقلک می دهد و خدای را شاکریم که دور از جاده نخوابیدیم و با اندک ندایی بیدار شدیم .


فـداکـارتـریـن

نه من از پرده تقوی بدر افتادم وبس پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

گویند حضرت آدم علی نبینا و آله و علیه السلام بهشت را بایک نافرمانی از دست داد و از آنجا رانده شد و سالها برای بخشش گریه کرد تا خداوند بر او رحم آورد و بخشید…. آیا در واقع چنین بود؟

از همین ابتدا تا انتهای کار باید این نکته را در نظر داشته باشیم که آن حضرت(ع)، معصوم بود و صاحب عصمت کلیه الهیه هیچ گناه و خطایی را مرتکب نمی شود و از این بالاتر این عمل خوردن میوه ممنوعه، ترک اولی هم نبود…. پس قضیه چیست؟

طبق توضیحی که خواهد آمد این عمل حضرت(ع)، نه تنها عصیان نبود بلکه اوج آگاهی در یک انتخاب فداکارانه بود که اگر اتفاق نمی افتاد انسان هرگز به مقام واقعی خلیفة اللهی که فراتر از مقام ملایک است نمی رسید. بدین صورت که چون آن حضرت(ع) مقامات خمسه طیبه (ع) را مشاهده کرد از خداوند آن مقام را طلب کرد و خداوند پذیرفت. ترک این بهشت کنونی و خروج از عالم تکوین و ورود به دنیای پراز مخاطرات شریعت دنیوی با امتحانات سخت و طاقت فرسایی که برای عبور از ملایک و رسیدن به بارگاه ملکوت باید پشت سر گذاشته شود این مسیر را فوق العاده دشوار می کرد و مهمتر این که صاحبان آن مقامات که به او نشان داده شده بودند هم برای سیر نزولی و حرکت در سیر صعودی منتظر انتخاب او بودند. بنابر این کمر همت بست و با انتخابی آگاهانه و فداکارانه و تصمیمی جانانه آن جام بلا را سرکشید و پرده ها را از جلوی چشم خود و سایر انسانها کنار زد و..

«َعَصَى آدَمُ رَبَّهُ»

و عصیان حضرت آدم (ع) نه نافرمانی و نه گناه بلکه یک انتخاب قهرمانانه بود. اصولا حلال، حرام، مکروه و مباح که منابع تشخیص گناه و ثواب و پاداش و کیفر هستند در عالم تشریع تحقق می یابند که پس از هبوط، مقرر گردیدند. این عصیان در عالم تکوین اتفاق افتاد که در آنجا هرگز گناهی اتفاق نمی افتد. نهی خداوند از آن ممنوعه هم مولوی و تشریعی نبود بلکه از نوع نهی ارشادی بود. خداوند هرگز برحضرت آدم (ع) تکلیف نکرده بود که خود را به مشفت بیندازد و اگر در همان مکان امن و راحت می ماند هرگز از لطف خدا دور نمی‌شد اما با یک سیر نزولی بر عالم طبیعی تجلی کرد و مسیر سخت و دشوار و با ارزش سیر صعودی را برای همگان پدید آورد و از اینجا بود که خدای متعال با ایجاد شریعت، بساط امتحان را پهن نمود و هشدار داد که مواظب دشمن آشکار یعنی ابلیس و دشمن ترین دشمن یعنی نفس خود باشید.

خداوند متعال در پایان همین آیه شریفه کلمه «فغوی» هم آورده است که مترجمان فارسی زبان آنرا «تباه شد» و یا «گمراه شد» آورده اند. هرچند قرآن را به هیچ زبانی نمی توان ترجمه کرد اما اگر با کمی مسامحه این ترجمه را بپذیریم باز همان منظور را می رساند که حضرت آدم(ع) آسایش و راحتی خود را تباه کرد و پای در راهی نهاد که روشن شدنش احتیاج به کمک داشت و می دانست که پیمودن این مسیر مخاطره آمیز هرگز برای انسانها آسان نخواهد بود لذا از همان ابتدا اشکها و استغاثه به درگاه ربوبی شروع شد تا آنگاه که خداوند وعده کمک خصوصا از طریق شفاعت را اعلام فرمود و آرامش به قلوب مقدس آدم و حوا برگشت و بشریت این مژدگانی را دریافت که با التجاء به ذوات مقدس چهارده معصوم (ع) می‌توانند رضایت الهی را کسب نمایند و مدارجی را طی نمایند.

و بالاخره بعد از آن حضرت(ع) انبیا و اولیاء الهی هم برای هموار شدن این راه صعب العبور فداکاریهایی انجام دادند. جناب نوح با ابتلای طوفان، ایوب با نداری و بیماری، موسی با فرعون، یونس با ماهی، یوسف با زلیخا، و عیسی با آن اذیت ها که به عروجش انجامید و تا رسید به رسول اکرم اسلام (ص) که فرمود:

«ما اوذی نبی مثل ما اوذیت»

و آن غصب ظالمانه که نسبت به امیرالمومنین(ع) انجام شد و منجر به سقط محسن و شکسته شدن پهلوی بضعه رسول الله(ص) شد و خوراندن زهر جفا به امام حسن(ع) تا رسید به بزرگ مظلوم عالم که تمامی جام بلا را به یکباره سر کشید و شد… «سیدالشهداء من الاولین و الآخرین»

اما برگردیم به فرمایش لسان الغیب که آیا در واقع خودش و حضرت آدم(ع) را نعوذبالله بی تقوی می‌داند؟ که هرگز چنین نیست. چون الفاظ برای ارواح معانی وضع شده اند. کلمه تقوی نیز در معانی مختلفی به کار می رود و معنای شاخص این کلمه همان پرهیزگاری است که هرگاه در متون اسلامی به کار می رود به صورت «تقوای الهی» یا «تقوی‌الله» به کار می رود اما در اینجا منظور جناب حافظ حفظ وضع موجود است. پاره کردن پرده تقوی در اینجا یعنی فرار از موقعیت کنونی و پرواز به سوی معارج بالا و بالاتر که حضرت آدم(ع) نیز دقیقا همین کار را کرد و بشریت مدیون این فداکاری است.

و بالاخره به فرمایش مفسر کبیر قرآن، حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی(دام ظله) : «قرآن کریم معارف فراوانی دارد که برخی از آنها همچنان بکر مانده است و جریان سَمیک (بلند)، عمیق و عریق آدم(ع) از این سنخ است، تا مفسرمبتکری تجلی کند و جمال وحی جمیل، بدون پرده ربایی تحمیلی و پرده دری اجباری که همان تفسیر به رأی مذموم یا احتمال خام و ابتدایی است با صد هزار جلوه بیرون آید تا صاحب بَصرِاَمین، به شهود اندام دلبرین چنین پرده نشینی، کام یابد؛ گرچه صاحب نظر مدرسه، هنوز اندر خم یک کوچه است» .


آنـگاه کـه زلـیخـا بـه آزادی رسـید! …

وقتی به جریان یوسف و زلیخا در قرآن دقت می کنیم به این نتیجه می‌رسیم که عشقهای الهی و آسمانی از همین عشقهای زمینی سرچشمه می‌گیرد. زلیخا در جوانی دلباخته یوسف شد و این دلباختگی تا دوران کهولت ادامه یافت اما آنگاه که حضرت یوسف(ع) از خداوند خواست و جوانی به زلیخا برگشت و به خواستگاریش فرستاد زلیخا در وهله اول قبول نکرد هرچند به طور معمول می بایست با جوان شدن، شراره آن عشق قدیمی شعله ور گردد اما چنین نشد. زلیخا بعدا در باره این تأمل گفت که وقتی جوانی به من برگشت به یک عشق عمیق‌تر رسیدم که اصلا قابل مقایسه با آن عشق زمینی نبود. از اینجا می فهمیم که عشقهای زمینی سرآغازی بر عشق‌های آسمانی است و

اما دو نکته:

  • اول این که بزرگان از اهل معرفت گفته‌اند علاقه‌های زمینی را نباید عشق نامید چون عشق یک مقوله کاملا فرا طبیعی و آسمانی و مجرد است و اکثر این علاقه‌های زمینی که به طور غلط آنها را عشق می‌نامیم برخاسته از نوعی تمایلات و تمنیات جنسی است که پس از اطفاء شدن از بین می‌رود و بی انصافی است که آنها را عشق بنامیم.
  • نکته دوم هم این که محبت های زمینی که گفتیم سرآغازی است بر عشقهای پاک آسمانی فقط در جنس مخالف خلاصه نمی‌شود بلکه هر چیزی و هر کسی می‌تواند مورد علاقه قرار بگیرد مانند عشق شمس و مولانا که چه برکاتی در پی داشت. اکنون بپردازیم به مقصود اصلی که همانا ازدواج جوانان است که بعضی معتقدند باید از راه همان عشقهای زمینی یا بهتر بگوییم علاقه های دنیوی حاصل شود که گفتیم اگر بر اساس تمنیات جنسی باشد به زودی از بین خواهد رفت. پس چه باید کرد؟

دین اسلام راهکار جالبی ارایه داده است که در ازدواج باید به دوچیز توجه خاص داشت و به دو چیز کم توجه بود تا بالاخره به دو هدیه باارزش و راهگشا دست پیدا کرد. اما آن دو چیزی که در انتخاب همسر باید دقیقا به آن توجه و به صورت جدی درخواست کرد عبارتند از «ایمان و اخلاق» و آن دوچیزی که باید به آن کم توجه بود «زیبایی و ثروت» است. البته همین جا به عرض برسانیم که ثروت و زیبایی چیزهای بدی نیستند اما انسان در مسیر تکامل در زندگی بدون توجه به آنها راحت تر زندگی می کند و زودتر به مقصود می‌رسد چون زیبایی دیگران را به طمع می اندازد و ثروت ممکن است خود انسان را طماع کند و از مسیر خارج نماید. به هر حال در مورد مسایل مادی و دنیوی باید احتیاط کرد و بهتر این است که انسان در این مقوله قانع و میانه رو باشد.

مودت و رحمت دو بال پرواز

اگر این چهار عنصر به خوبی دریافت و به عمل درآید ثمره بسیار شیرینی دارد که عبارت است از دو هدیه که خداوند قول آن را در قرآن مجید به زوجین داده است که عبارتند از «مودت و رحمت». این دو واژه هرچند از لحاظ ترجمه تحت الفظی بسار به هم نزدیک هستند اما بار معنایی بسیار متفاوتی دارند زیرا مودت یعنی یک نوع دوستی که در ابتدای کار بین دو انسان ایجاد می شود و تا پایان هم هست اما رحمت آن محبت راهگشایی است که دایم انگیزه ایجاد می کند تا انسان را به سرمنزل مقصود برساند.

آنگاه که یک زوج جوان با رعایت دستورات دین اسلام عقد ازدواج می بندند این دوهدیه با ارزش را دریافت می‌کنند و از همان جا دوستی و مودت شکل می گیرد و محبت خدادای خود را نشان می‌دهد. کم کم این دو بال پرواز فعالیت خود را شروع می کنند و این علاقه زمینی سرآغازی می شود بر آن عشق آسمانی.

زندگی شیرین می‌شود و همان دوست داشتنی که بعضی از آن به عشق زمینی یاد می‌کنند روح لطیف دو زوج را شکوفا می کنند و بالاخره زندگی زمینی پایان می‌پذیرد و سفر آخرت شروع می‌شود اما این زوج همچنان با هم می‌مانند و تازه روز به روز به یکی شدن بیشتر نزدیک می‌شوند. دیگر مسئله حور و غلمان هم از بین می‌رود زیرا بهشتی که ما از آن یاد می‌کنیم که دارای حور و غلمان و آب و شراب است مربوط به انسانهای درجه پایین است که بالاخره از جهنم عبور کرده و لیاقت بار یافتن به بهشت را پیدا کرده‌اند اما زن و مردی که با عشق الهی زندگی کرده‌ و در این مسیر جز رضای پروردگارشان نخواسته‌اند، به رهایی و آزادی رسیده و از همه مراحل گذشته اند و روز به روز به یکی شدن و توحید که همان لقای رب است نزدیکتر شده‌اند و دیگر احتیاجی به حور و غلمان ندارند. به سرعت از این مراحل خواهند گذشت و به مراتبی می‌رسند که به جز خدا نبیند. آری عوالم برتر از بهشت هم وجود دارند که عبارتند از: « ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً » ویا « فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ » چنانچه گفته شده:

رسد آن روز خدایا که ز اندیشه رهایم سازی «لن ترانی» به کناری رود و مست نگاهم سازی

عقل و دین و سخن و سامعه تعطیل شوند از هیاهوی بهشت و هوس حور، جدایم سازی


آیـنه بـشکـسـت!…

از حضرت امام امیرالمومنین و حضرت امام رضا (ع) رسیده که «تمام مخلوقات، آینه خدا نمایند» وحافظ نیزسروده که:

دل که آیینه شاهیست غباری دارد از خدا می طلبم صحبت روشن رایی

آینه های دنیا دو خصوصیت دارند. اول این که هر چیزی در مقابلشان قرار بگیرد همان را نشان می‌دهند و وقتی بشکنند هیچ چیز را نشان نخواهند داد اما مخلوقات، آیات و آینه‌هایی هستند که خداوند را نشان می‌دهند و آن گاه که بشکنند خداوند خودش را نشان خواهد داد. آخرین آینه‌ای که پس از شکسته شدنش «وجه الله» ظهور پیدا می‌کند و لقاء صورت می‌پذیرد آینه خودیت و منیت انسان است که حافظ باز سروده که:

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

عاشق و معشوق و یا به عبارت قرآنی شاهد و مشهود زمانی یکی می‌شوند که با شهادت، آن آخرین آینه شکسته شود. حضرت موسی(ع) در کوه طور عرض کرد خدایا خودت را به من نشان بده که وحی رسید:

«لَن تَرَانِي وَلَكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا»

که با اولین تجلی، نفس کشیدن برای آن حضرت سخت شد و از پای افتاد و خدا را ندید چون گفته بود «خودت را به من» یعنی هنوز آینه آخر نشکسته بود.

گویند که حال سیدالشهدای اولین و آخرین حضرت ‌ابیعبدالله‌الحسین (ع) پس از افتادن از اسب تغییر کرد و با اهلبیت و همه دنیا و خودش خداحافظی کرد و با شکستن آخرین آینه، شهادت آغاز شد و محبوب را ملاقات کرد و به قول مرحوم آیت الله الهی قمشه ای:

  آینه بشکست و رخ یار ماند   ای عجب این دل شد و دلدار ماند

و چگونه بود حال سردار سرافراز ما سپهبد قاسم سلیمانی که بهتر است فقط با کلمه «شهید» از او یاد کنیم در آن لحظات آخر که بر پاره کاغذی نوشت:

«خداوندا من را بپذیر، خداوندا عاشق دیدارتم همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود»


انـرژی پـاک

قال رسول الله صلى الله عليه وسلم :« القبرُ إمَّا رَوْضَةٌ مِنْ رياضِ الجنَّةِ وإمَّا حُفْرةٌ مِنْ حُفَرِ النيرانِ ».

بر خلاف نظر علمای طبیعت شناس و ماده باور که همه عالم را در جامد و مایع و گاز خلاصه می کنند باید گفت به دلیل مخلوق بودن اشیاء عالم که هستی خود را از ذات ربوبی گرفته اند و آن ذات مقدس مجرد تام است پس قبل از خلقت، یک نوع تجرد که به آن نفس هم گفته می شود به هر شیء تعلق یافته است. لذا هیچ چیزی در عالم فاقد نفس نیست و به همین دلیل است که تمام مخلوقات چه مادی و چه غیر مادی بر روی هم اثر می گذارند. این تأثیر و تأثر متقابل در همه عوالم وجود دارد. دانشمندان علوم طبیعی این نکته را قبول دارند که هر شیء مادی دارای نوعی انرژی است و این انرژی قابل انتقال به غیر است که البته عامل اصلی این انتقال همان نفس هر شیء است و از طرفی همین نفس به طور دایم از محیط اطراف خود انرژی دریافت می کند. انسان نیز از این امر مسنثنی نیست بلکه بیشترین تأثیر و تأثر را داراست. پس باید به شدت مواظب خودش باشد چون اشیاء عالم دارای انرژی های پاک و ناپاک هستند. انسان در هر محیطی که قرار بگیرد تحت تأثیر تمامی اشیاء اطراف خودش اعم از انسانها و اشیاء است و خود نیز بر آنها تاثیر می گذارد. انرژی های پاک و نورانی برخاسته از موارد حلال و مباح و انرژی های ناپاک و تاریک برگرفته از موارد حرام و مکروه هستند و هر موجودی بدون این که متوجه باشد و یا نباشد تحت تأثیر این انرژی ها قرار می گیرد و انرژی خود را به دیگران منتقل می کند. پس رفت و آمد با انسانها و حضور در اماکن، بسیار مهم است. چه بخواهیم و بدانیم و چه نخواهیم و ندانیم انسانها و اماکن دارای انرژی پاک و نورانی ما را پاک و نورانی می کنند و انسانها و اماکن ناپاک و تیره ما را ظلمانی و تاریک می کنند.

کسانی که از عوالم دیگر ما را تماشا می کنند یا نور می بینند و یا تاریکی و ظلمت. خانه ای که در آن قرآن تلاوت می شود و روابط سالم در آن حکمفرماست و اشیای آن به صورت حلال تهیه شده است نورانی است و اگر خدای نکرده اصوات حرام ویا روابط نامشروع و شیطانی رواج داشته باشد و اشیاءش به صورت حرام تهیه شده باشد تیره و تار است. به همین خاطر است که خدای متعال به صورت جدی به ما هشدار می دهد که « قوا انفسکم و اهلیکم ناراَ» و این بدین معناست که در محیطهایی که انرژی ناپاک به شما منتقل می کنند وارد نشوید.

به هر حال بلافاصله پس از خروج از این دنیا همه انسانها نورانیت و یا تیرگی خود را به وضوح آشکار می کنند و انسانهای نورانی به خوبی راه خود را پیدا می کنند و افراد ظلمانی در تاریکی سرگردان می مانند و به دلیل سنخیت نور با نور و تاریکی با تاریکی دوباره همان تأثیر و تاأثر با شدت بیشتری ادامه می یابد و انسانهای نورانی از طرف انرژی های نورانی و پاک جذب می شوند و افراد ظلمانی تحت تاثیر انرژی های ناپاک و تاریک به سوی ظلمت مطلق حرکت می کنند و این همان فرمایش رسول اکرم است که فرمود : قبر، باغی از بوستان‌های بهشت است، یا حفره و گودالی از گودال‌های جهنم.


راز

ای هـد هـد صـبا به سـبا می‌فـرستــمت بنگر که از کجا به کجا می‌فرستـمت
حیف است طایری چو تو درخاکدان غم زین جـا به آشیـان وفـا می‌فرستمت

عالم سراسر راز است و سعادت بشر در گرو کشف این رازهاست. فطرت از درون و انبیاء از بیرون، وجود انسانها را به سوی کشف این رازها رهنمون هستند. رازها آن گاه خود را نشان می دهند که پرسش پیش آید و پرسش کردن مخصوص انسان است. مستورترین راز هستی، ذات پاک خداوند است که برای هیچ کس و هیچ گاه به طور کامل مکشوف نخواهد شد و اتفاقا سعادت بشر حرکت در مسیر کشف همین راز بزرگ است چرا که:

« انا لله و انا الیه راجعون»

گرچه دسترسی به ذات و صفاتی که عین ذات هستند هرگز امکان ندارد اما منطقه فعل و صفات فعل خدای متعال برای هر انسانی قابل شناخت و دسترسی است که فقط با طرح پرسش و دریافت پاسخ ممکن است تا بر اساس اختیار، به عقیده تبدیل گردد و بشر را به سعادت برساند و بهترین راه شناخت، خود خداوند است که امام سجاد(ع) در این باره می فرماید:

«بک عرفتک و انت دللتنی علیک»

اما بزرگان، این مسیر را دشوار می‌دانند و معتقدند که ابتدا باید از مخلوفات مادی پرسید و شناخت پیدا کرد مرحله دوم، پرسیدن و شناخت در مورد خود انسان است و پس از اعتقاد راسخ در این امور به سوی شناخت خداوند رفت وسعادت بشر تنها از مسیر همین پرسشهای مداوم و دریافت پاسخ درست تأمین می شود و او را به آن ذات مقدس نزدیک و نزدیکتر می‌کند.

اما نکته اصلی این جاست که این جوابها زمانی ارزش دارند که به باور ما بنشینند یعنی همان «عقیده و اعتقاد» که فقط در دنیا امکان پذیر است. توضیح این که هرگاه به مطلب جدیدی می رسیم بر اساس اختیاری که خداوند عنایت کرده است می توانیم آن را با فطرت خود گره بزنیم و به آن مطلب اعتقاد پیدا کنیم اما این اختیار بلافاصله پس از مرگ از انسان سلب می‌شود و دیگر هرگز به اعتقاد جدیدی دست پیدا نخواهیم کرد و این دریچه برای ابد بسته می شود اما همچنان پرسش و پاسخ و آگاهی های جدید وجود دارد چون مسیر تکامل و نزدیک شدن به خدای متعال هرگز بسته نخواهد شد که امیرمومنان (ع) در نهج البلاغه در باره این بارش دایمی دانش می فرماید: خداوند نسبت به بعضی از بندگانش این گونه است که:

« نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ، »

و این آگاهیهای جدید فقط بر روی اعتقاداتی می نشینند که در دنیا به وجود آمده اند. پس روشنایی، آگاهی و دانش بعد از مرگ کاملا وابسته به عقاید به دست آمده در دنیاست و کسی که در دنیا نمی پرسد و نمی فهمد به فرمایش قرآن کریم کور است و در آخرت نیز کور محشور خواهد شد:

«وَمَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا»

و بدین خاطر است که پس از مرگ فریادها بلند است که:

«رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا»

خلاصه کلام این که قدر مساجد و مجالس دینی و محافل علمی را بدانیم و از نشست و برخاست با علما و دانشمندان خود را محروم نسازیم و هرگز از پرسیدن دوری نکنیم که پشیمانی ابدی به دنبال دارد.


یک جـرعـه آب

اصولاً انسان با عشق بوجود می آید وبا عشق زندگی می کند و با عشق از این جهان رخت بر می بندد. خداوند انسان را بر اساس فطرت و عشق و محبت خود آفریدو فرمود « فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا (٣٠روم)»

و این آغازی بود که با حلول نفخه وجودی خود در اعماق باطن خلیفه خود عشق را برای همیشه در ذره خاکی نهادینه کرد.

و انسان در طول زندگی دنیایی خود به دنبال زنگار زدایی و کشف حجاب است تا اصل و اصالت وجود خود را که همانا محبت به محبوب است را هویدا سازد و راه اصلی سعادت بزرگ برای انسان همانا محبت خداست و از این راه است که خدا محبوب او خواهد شد. « قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (آل عمران٣١)».

این تعبیرات عارفانه چون ساقی، میخانه، پیمانه، خمخانه، و جام که در ادبیات عرفانی زیاد به چشم می خورد برای این است که در مکتب عشق، حیات آدمی در گرو رسیدن و چشیدن است نه شنیدن و فهمیدن، هیچ تشنه ای با لفظ آب سیراب نمی شود و هیچ مرده ای با مفهوم حیات جان نمی گیرد، انسان آن زمان آرام می گیرد که از پیمانه الهی سرمست شود.

                         کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود                          که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد

انسان شیفته، فراتر از فهمیدن و شنیدن در پی چشیدن و نوشیدن است و شراره های عشق از زبان آتشین او این چنین زبانه می کشد که در مناجات مطیعین فریاد می زند « خدایا مارا در کشتی نجات جای گزین نما و به لذت مناجات بهره ور ساز و بر حوض دوستی خود وارد نما و بچشان دوستی و نزدیکی خودرا ».

و پایان راه را نیز خود حضرت دوست در آن بیان قدسی به ما نمایانده که «هرکس مرا بخواهد می یابد و هرکه را یافت دوست می دارد و هرکه دوست داشت عاشق می شود و هرکس عاشقم شد براو عشق می ورزم و هرکس را عاشقش باشم خواهم کشت» و بادا که چنین باد.

این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم

براساس برهان «محبت و عشق» حضرت دوست در کلام جاویدش همه زیبایی های جهان طبیعت و حتی زیبایی های شخصی و ظاهری انسان را زیبایی زمین می داند و هیچ کدام را به عنوان زیبایی انسان قلمداد نمی کند. باغ و راغ و زیبایی های ظاهری و مال و منال و اولاد را همه «زینة الارض» می نامند تنها چیزی را که زینت انسان می شمارد محبت و عشق به خود اوست چنان که می فرماید « وَلَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ (حجرات٧) »

تا کنون دیدگاهی برای این نوشته ارسال نشده است. شما اولین باشید!


اضافه کردن دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر امام جمعه جهرم می باشد.